اولا که ، خیلی زود رفتی!
چون هنوز جای فرورفتگی سرت در بالشت ، مانده است
و تنها 6 درصد از الکل موجود در لیوان مشروبت تبخیر شده است
ثانیا که ، خیلی با عجله رفتی!
و به من فرصت ندادی
دمپایی هایت را جلوی پاهایت جفت کنم
و همین منجر به این شد که شست پایت لای دمپایی جفت نشده برود و تعادلت بگا رود و با دماغ داخل آیینه شوی و برای آخرین بار هم خودت را نبینی و بری..
.
.
جالبن که ،
مرا نه تنها با جنازه ات ، بلکه با تصویر های زیادی از جنازه ات ناشی از خرد شدن آینه ، تنها گذاشتی!
در صورتی که میدانستی ، من از تنهایی بدم می آید.
.
.
فاحشن که ،
بی شرمانه ، بی خداحافظی رفتی!
و همین تاثیر منفی که روی اعصابم گذاشتی ، باعث شد که انرژی لازم را برای فراموش کردنت فراهم کند
.
ولی
حالا که رفتی
برایت از زندگی ام بگویم..
.
.
زندگی ام که
خیلی بهتر شده ، اون که هیچی!
.
این بیمه ی "حوادث ناشی از زن" و بعلاوه بیمه عمر ، باعث شد که در عوض تو ، به همه ی چیزهایی که آرزویش را داشتم برسم
و به نظرم معامله ی خوبی بود
.
و حالا که فکر میکنم ، فقط یک سوال ذهن مرا مشغول کرده است
.
تو که رفتی
چرا زود تر نرفتی؟