روی شیروانی خانه مان ، مثل روی زین اسب نشسته ام ،
باد می آید و نوک خروس را هم جهت خود می کند
الان کون خروس سمت کون من است
بر می گردم و اونوری می نشینم ، الان هم کون خروس سمت من است ولی من ، هم جهت باد هستم
دلیل باد ، واضح است . همساده مان ، آسیاب بادی دارد و هر روز ، دم دمای ظهر ، آنرا روشن می کند و شهر را از آسیب های احتمالی دور می کند
آسیب های احتمالی ، موجوداتی هستند خطرناک و کمی کون گشاد ، چون تا لنگ ظهر می خوابند و وقتی بیدار می شوند، به جای اینکه صبحانه بخورند ، پرواز کنان به سمت شهر ما می آیند و لذت خواب بعد از نهار را از ما می گیرند و می خورند
کمی خورد و خوراکشان عجیب قریب است و به خودشان مربوط می شود ولی بهر حال مزاحم ما هستند
خلاصه ، این همساده ی ما ، ظهر ها آسیاب را روشن می کند و رابطه ای منطقی بین باد و دفع آسیب های احتمالی ِ معلق در هوا ایجاد می کند
ساعت ها روی شیروانی باغ می نشینم
و وقتی سمت غرب را نگاه می کنم ، خورشید دارد برعکس طلوع می کند ، این یعنی آغاز شب ، ولی نه پایان روز ، چون هنوز همان روز است ، مثلا سه شنبه.
شب هم که کلا مبحث دیگریست ، یک هو همه چی در شهر ما فرق می کند ، اول از همه اینکه خب هوا تاریک می شود. ولی مهم تر از همه که ، شب برای کار کردن است.
چه کاری ؟
خوشحالی!
همه ی اهالی با شروع شب ، بساط خوشحالی خود را در بازار شهر برای دیگران فراهم می کنند ، مثل جمعه بازار شما
و مردم از جاهای مختلف به بازار می آیند و خوشحالی می کنند ، حتی آسیب های احتمالی هم همراه خانوده خود می آیند و به زعم خود شادی می کنند
شب هم کم کم تمام می شود و هر کس به خانه خود می رود ، ولی کسی خسته نیست ، تازه الان وقت خنده است
خنده با خانواده
خنده با دوستان
خنده با تصویر خودمان ، در آیینه ی اتاق خوابمان.