کاظم بابایی .. بیا این لگو هاتو جمع کن می خوام سفره بندازم .. فداش بشه بابایی ..
- چشم بابایی.
...
کاظم بابا .. چی شد بیا جمع کن دیگه
- الان بابایی؟؟
نه دیگه .. من میگم بذار وقتی بزرگ شدی ، آقا شدی ، زن گرفتی ، زنت هرزه از آب درومد ، بچه هات معتاد شدن ، خودت سفلیس گرفتی رفتی بیمارستان ، زلزله شد ، بیمارستان لرزید ، دستگاه فیزیوکورتاژ افتاد رو سرت و لوله ی آنژیو گرافی رفت تو کونت ، اون وقت بیا لگو هاتو جمع کن!
- نه بابایی الان میام