هوشنگی: الو .. الو .. هَلو .. هَلو .. هَلو .. الو وَلو ..
کاظم: الو هوشنگی .. تویی؟
هوشنگی: نه پس گراهامبله!
کاظم: چرا اعصابی؟ چی شده مگه؟
هوشنگی: پس می خواستی چی شده مگه؟؟
کاظم: می خواستم الان همه ی مشقامو نوشته بودم
هوشنگی: اینا به من ربطی نداره، تو به عبدلی گفتی بابای من مرده؟
کاظم: آره ، به قماشچی هم گفتم
هوشنگی: به تماشاچی ها هم می گفتی دونه دونه، خیالت راحت می شد دیگه..
کاظم: خب عوضش منم مامان ندارم
هوشنگی: عوض چی آخه؟؟ مگه نمی دونستی من خوشم نمیاد ، چرا گفتی؟
کاظم: اشدبا کردم
هوشنگی: خب.
کاظم: کاری نداری؟
هوشنگی: نه ، مامانم میگه فردا خوراکی نیار ، لقمه ساندویجی دوتا میده من میارم
کاظم: کجا میاری؟
هوشنگی: بالا میارم! میارم مدرسه دیگه..
کاظم: باشه ، خدافظ
هوشنگی: خدافظ