روزی شیخ ما نشسته
بود و مریدان به گردش حلقه،
شیخ لحظه ای درنگ
کرد، چشم ها را بست، حفرۀ بینی گشود،
و چنان عطسهای
کرد که جامه از تن مریدان دریده شد.
مریدان دست بر
آلت خویش سرپوش کرده و عریان جملگی نعره زدند:
عافیت باشد
You Underscant that?