November 20, 2009

ثابت می مانم

ایستاده بودم.
گاز دادی و به سرعت از کنارم رفتی..
و فقط چند برگ خشک نارنجی به دنبالت آمدند،
که آنها هم بعد از چند قدم پشیمان شدند و مثل من ایستادند.

و چون طبق معمول! قلب تو، مبدا مختصاتمان است،


ابن من بودم که از تو دور می شدم.

با "وجود" اینکه ثابت بودم.
.
.
حالا که رفتی،
تنها نگرانی من این است
چون که زمین گرد است،
تو که از یک طرف دور می شوی،
متاسفانه
داری از طرف دیگر نزدیک تر می شوی!
.
.
.
ولی من همچنان ایستاده ام
و همه چیز و همه کس
به یک نسبت،
دور و نزدیک می شوند.
.
باران پاییزی صورتم را خیس تر می کند
و سیگار بعد از رفتنت چه حالی می دهد