July 9, 2011

میگی رن

ای بابا
بازم که درد دارم

دکترا هم سوالم کردن
هم جوابم کردن

میگن دردت از کسخلیه
میگم کسخلی که نشد درد! دِ بگین چمه؟
اونا هم هیچی نمی گن و گوشی رو می ذارن رو گوششون و اون چوب پهنا رو می کنن تو دهنشون و سوت می زنن و می رن..
هر چی پرستارا می دوئن دنبالشون و داد و هوار می زنن،
دکترا جواب نمی دن،
اصن تشخیص نمی دن!
اونقد می رن و می رن تا قد کپسول می شن و من می خورمشون.

خلاصه که
نمی دونم با این درد باید چیکار کنم
اصن نمی دونم این درد داره با من چی کار میکنه؟

به هر حال..
تصمیم گرفتم از خودم جدا بشم و برم
می دونم ..
جدایی هم بد دردیه
ولی از اینی که من دارم بدتر نیست.

دلم می خواد قید همه چیو بزنم بالای جیب کُـتم
و آروم و با وقار مقابل چشمای حیرت زده ی بقیه راه برم
اونقد راه برم که پاهام از دستم شاکی بشن.

آخه اونا نمی دونن
اونا نمی دونن که من با این تناقض ها زنده م
بهشون غذا می دم، سر و شکلشونو درست می کنم و
می برمشون توی جمله های مختلف کنار کلمه های دیگه

آخه من عاشق کلمه هام،
دار و ندارم اونان.
تو درد و بی دردی.

بعضی هاشونو دوست دارم روزی هزار بار بگم و بنویسم، مثل برف ، مثل پیرامون
با یه سری هم مشکل دارم ، مثل قو ، مثل یاخته ، مثل دستجردی.

حالا دردم این وسط هی بهم می گه
باید فاصله مو با مرگ کم کنم
قد یه تار موز کنم.

ولی این کار هرکسی نیست

آخه من فقط دلم می خواد جونم توم باشه
این همه کسشعر بهش نچسبیده باشه
این همه درد و آلودگی و افزودنی های غیر مجاز به جونم واسه چی وصله آخه؟

ولی اگه هیچ کدومش نبود
اوضاع یکم فرق می کرد
اون موقع می تونستم بنویسم:
جونم برات بگه که..

ولی الان باید بنویسم:
دردم برات بگه که..
باید فاصله مو با مرگ کم کنم،

قدّ یه تار موز کنم