May 22, 2012

God is a killer

یه روز یه کرم خاکی داشته از فوتبال برمیگشته خونه
مامانش بهش میگه چرا انقدر خاکی شدی پسرم؟
کرمه میگه مامان فوتبال بودیم با بچه ها، زمین خاکی همین بالا
مامانش میگه تو که پا نداری چرا دروغ میگی فوتبال بودی؟
کرمه میگه فوتبال دستی بودیم، پای آن چنانی نمیخواد خدایی!
مامانش میگه عجبا، هیچ حواست هست کرمی؟ کرم که دست و پا نداره، بگو چه غلطی کردی خاکی شدی؟
کرمه میگه، اَ اَ اَ راس میگی، من کرمم اصن یادم نبود! این خدا که مغز درست حسابی نذاشته برامون، من کرمم، کرم خاکی! اصن تقصیر توئه که منو به دنیا آوردی، یه موجود بی دست و پا، که فوتبال بازی نکرده خاکیه! باید جوابگو هم باشه هر روز که چرا خاکیه! من هیچوقت تورو نمیبخشم مامان، هیچوقت.
مامانش میگه حالا شاکی نشو، دوست داشتی کرم کون بودی به جای کرم خاکی؟ ناشکری نکن، بعضیا همینشم ندارن، اصن هیچی نیسّن، تو یه کرمی و میتونی خیلی برای کرۀ زمین مفید باشی و لای خاک و خُل ها بلولی و به چرخۀ طبیعت کمک کنی.

همون لحظه یه بیل تیز از بالا وارد خاک میشه و بچه کرم رو از وسط نصف میکنه و مامانش هم درجا دق میکنه.