January 19, 2013

Self-Diagnose

دیشب داشتم به افتخار خودم دست میزدم که ناگهان دیدم یکم نرم و پفکی شده و یه حال اسفنجی طوری داره!
شک کردم، بله شک کردم! و رفتم به افتخار خانومم دست زدم و فشارش دادم و دیدم نه، مال اون همچین سفت و تُپُله.
دیگه نگران شده بودم، بله نگران شده بودم! و استرس داشت از پایین پاهامو میخورد و همینجور میومد بالا.
قبل از اینکه به دستام برسه، تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به دکتر خانوادگیمون و قضیه رو براش شرح دادم، اونم گفت که اتفاقا یه فامیلی داشته که اینجوری شده یه بار، از قضا خیلی ورزشکار و تنومد و غولپیکرم بوده و از در تو نمیومده ولی از نگرانی در اومده و منم باید همچین کاری کنم تا بیشتر از این چیزی که هست، نیست نشم.
بله من اونشب تا بتونم از نگرانی دربیام، استرس منو تا ته خورد و من مُردم از نیکِ بدِ روزگار.

مراسم این مرحوم از ساعت پنش تا هش در مسجد آووکادو واقع در میدان تره‌بار برای بازدید عموم و عمّه‌م آزاد است.