دیروز معشوقم که
عاشقشم ولی اون عاشق من نیست، اومده بود دم درب منزل، میگفت بیا پایین میخوام ماچت
کنم
میگفتم نه دیگه،
بیا بالا، قشنگ، سر فرصت، چار تا شمع روشن کنیم، یه موزیکی بذاریم، عور طور بشیم، دون
دون پُنیم، کلی عِش کنیم، ذوقذوق و بودبود کنیم، مالمال و توشتوش کنیم، غرقِ در
مکان ولیم، پشمِ در زمان بشیم، وعشی بشیم، هشتی بشیم، هفتی بشیم، کشک همدیگه رو بسّابیم،
قدر همدیگه رو بمّالیم، تهدیگ همدیگه رو بِت راشیم، دو روح شیم در یه بدن، یک او شیم
در تو منم.
میگفت نه، نه،
نه! یه دقه بیا یه ماچ میکنم میرم، عجله دارم، جایی کار دارم
میگفتم، آخه این
چه وعضیه که تو همش داری، عجله داری، کار داری، ماچ داری، برنامه داری، هدف داری، آینده
داری، اصن تو از بس دارندهای، من برازندت نیستم، من هیچی ندارم.
میگفت عوضش تو
منو داری! بیا یه ماچ بده ببینم
میگفتم راست میگی،ولی
در و همسایه چی میگن؟
میگفت درا که حرف
نمیزنن، همسایه ها هم میگن آفّرین! بدو بیا ماچم داره میریزه!
منم رفتم پایین
بالاخره، اونم تا منو دید، پرید محکم ماچم کرد و گفت: عاشقتم.
من که همونو غش
کردم، همسایهها هم هیچّی نگفتن.
ولی همۀ درای خونه
و کوچمون و دنیا باز شدن و باهم گفتن:
آفّرین!