January 3, 2013

Bon apetit



یه روز یه عنکبوته نشسته بوده داشته تار میتنیده، خانومش میاد میگه آقا عنکبوتی برو سر ساقه یه کم لوبیا بخر بیار بار بذاریم شام نداریم

عنکبوته هم میگه من الان کونم شلوغه خانوم! بگو یکی اَب بچه ها بره..
خانومش میگه باشه، شما هم یه کم گشاد کن، تار قوی تر بتن، مجبور نشی روزی هش بار تار بزنی آخرش یه مگس هم عایدمون نشه!
عنکبوته هم میگه خانوم دیگه بیشتر از این از ما تحت ما بر نمیاد! انتظار بیجا نداشته باش!
خانومشم میگه باشه و همون موقع یه مگس چاق و تپل می افته تو تار و آقا عنکبوتی و زنش میرن بالای سرش که لوله‌ش کنن و بخورنش که مگسه به عجز و لابه می افته و میگه منو نخورین هر کار بگین میکنم، آقا عنکبوتی هم میگه گمشو برو از سر ساقه لوبیا بخر بیار خودتم بار بذار ظرفارم خودت میشوری بعدش میتونی بری!
مگسه هم میگه باشه و میره دنبال کارا و خانم عنکبوتی هم خیلی حال میکنه و آقا عنکبوتی هم در حالی که به تارش مینازیده، دست زنشو میگیره میرن پشت تار تا غذا آماده میشه با هم عشقبازی میکنن و شام هم دور هم لوبیا میزنن و صبحش آقا عنکبوتی به لطف لوبیاها با فشار و سرعت بیشتری تار میتنه و اون روز بارون هم میاد تازه.

شام هم پروانه پلو میزنن با سُسِّ پشّه.