June 24, 2007

بزرگ میشی یادت میره

باهات می خوابم ، آخ که چه حالی میکنی ، وای که چقد بعدش سیگار میخوای!

یه سگار هم بیشتر نداریم.

کنارت که خوابیدم ، دارم عملکرد خودمو دوره میکنم و سیگارو برات روشن میکنم..

نه اینکه بگم سیگار بر عکس بودا

من داشتم خودمو اون ور سیگار ، رو به تخت ، تصور میکردم !

اشکال نداره..

بزرگ میشی یادت میره!

.

.

بابات داره بهم میگه : مواظب دخترم باش ، اون خیلی حساس ِ و ممکن از هر چیز کوچیکی..

خودمو نمیتونم نگه دارم و

میگوزم وسط حرف بابات،

با اینکه جلوی خندمو نمیتونم بگیرم ، و بابات هم که دیگه بزرگ شده

بهرحال

بزرگ میشی یادت میره!

.

.

بعد از اینکه یه ساعت باهات حرف زدم ، میگی : چی گفتی؟!!

حداقل وقتی بطری لیمونادو میندازم طرفت ، دست از اون پازل لعنتی ده هزار تیکه بردار و بطری رو بگیر!

ولی خودمونیما، وقتی بطری خورد تو دهن مونالیزا ، برق از 9700 فازش پرید.

حالا هفته دیگه یه چیز دیگه به مامان نقاشت هدیه بده ، یا کلا قضیه رو موکول کن به تولد 5 سال دیگش ،

تا اون موقع

بزرگ میشی یادت میره.

.

.

آخه من چه میدونستم اون یه خرس واقعیه ، نه عروسک!

گفتم ببینم مثل خرس خودم وقتی شیکمشو فشار میدم ، چشماش قلپّی میفته بیرون یا نه!

که نه تنها افتاد بیرون ، کلی هم خون ریخت رو دفترچه خاطراتت.

ولی اگه قول بدی به دفترچه خاطراتت رجوع نکنی،

مطمئن باش که،

بزرگ میشی یادت میره!

.

.

باز من شماره پاتو با شماره تلفن خاله لعبت اشتباه گرفتم..

خیلی پول بالای اون کفش دادم، شک هم کردم که ممکنه به پات بزرگ باشه ها!

ولی تعجبم این بود که خاله لعبت تو تولد تو چیکار میکرد ، اون اونقد گوشاش سنگینه که حتی نمیتونه راه بره!

حالا بگذریم..

بزرگ میشی یادت میره.

.

.

روز خواستگاری به بابام گفتم که این دختر ِ شبیه تو نیست ، شاید زنگُ اشتبا زدیم!

بابام گفت : من دیگه حوصله پله بالا پایین رفتن ندارم

منم دیگه حواسم رفت به ماهواره ، داشت تبلیغ یه دستگاه لاغری میکرد که میتونست تورو بیشتر شبیه اون دختر ِ بکنه ، خیلی باحال بود ، ویبره میکرد ، کلی خندیدم!

ولی میدونم که ..

بزرگ میشی یادت میره!

June 19, 2007

Eye-One Rewind

این موجوداتی که میبینید انسانها هستند... دارند وبلاگ من را میخوانند ، توضیحشان سخت است. من هم که میبینید همکارمان است، توضیحش برای شما آیوان ریوایند ها پیچیده است چه بر سد در صد برای انسان ها.

این موجودات کسخلی که شما میبینید ، آیوان ریوایند ها(Eye-One Rewind) هستند ، که فقط یک چشم دارند ، به جز همکارمان که دو تا چشم دارد ، بخاطر همین خودش را دو تا میبیند ، شما هم همینطور.

آیوان ریوایند ها اینگونه هستند که اجزای صورتشان پشت سرشان است و بقیه اعضایشان هم همین طور . یعنی الان پشتشان به ماست به همین دلیل در جهت عکس زمان حرکت میکنند ، یعنی از آینده به گذشته ، میفهمید؟؟ خیلی چت ان..

مثلا اول که به دنیا می آیند ، از دنیا میروند ، یعنی اول میمیرند و آخر عمر متولد میشوند ، برای همین انقدر کسمغزند، مثل خود من.

باحالی قضیه این است که وقتی میمیرند (متولد میشوند) همه چیز را در مورد دنیا میدانند و طی مرور زمان (به عقب) از اطلاعات مادی و دنیویشان کم میشود و به اطالات معنویشان اضافه میشود ، طوری که هر چه به آخر عمر نزدیک میشوند و بچه و زبان نفهم میشوند کمالاتشان بیشتر میشود

به هین خاطر آخر عمرشان تازه "متولد" میشوند . یعنی فکر نکنید مثل ما اُسکلند، خیلی تیریپ شان خفن است ، خودتان تصور کنید!

این که میبینید بین همکارمان است تازه به دنیا آمده ، یعنی مرده. و باید 14 جیم را جارموش کند و گریه کند تا بتواند در زمان به عقب(جلو!) حرکت کند و به سمت تولد پس برود ، اگر جارموش نکند در زمان به جلو میرود و میمیرد ، عجب رسم عجیبی! آدم پشت سرش میخارد! بلکم کونش.

خلاصه که از کودکی تا پیری از چپ به راست ِ خودتان ، میتوانید ببینید (که البته چپ به راست آنها هم میشود ، چون پشتشان به ماست) ، اون که از همه پیر تر است ، مشغولیت های زندگیش به یک بادکنک ختم میشود، حتی حرف هم بلد نیست بزند و بیشتر کسخنده میزند ولی از همه با کمالات تر است و به بهترین لحظه ی زندگیش یعنی تولدش

نزدیک میشود. بر عکس خیلی از آدمهای احمق که از روز تولدشان به گه ترین روز یاد میکنند.

ما انسانها هم واسه ی همین ، ریدیم ! و در زندگی گُه گیجه میزنیم و از کمالات( بچگی) دور میشویم و همش درگیر زندگانی و جندگانی ِ همگانی شدیم.

همکارمان میگوید : آدم شدن چه مشکل! شدی امشب.

June 3, 2007

Mr. Bate & Miss Understood

Mr. Bate : سلام خانوم ، میشه حالت تناسلی تونو بجورم؟

Miss Understood : آره بیا.. ولی خیلی دور نریا..

ببینم.. راست دستی یا چپ دست؟

Mr. Bate : جغدست.

Miss Understood : هدفت از خود آرضاری (Masturkhist) چیه؟


Mr. Bate : هدفم خاور میانس ، چاهای نفت.. باور کن.. اینا همه مناطق نوری ٍ .. جاهای کیریدی!

Miss Understood : خب بگذریم.. این ممه سال کجا بودی ؟؟


Mr. Bate : زیر سایه ی اسب حضرت دس ساز

Miss Understood : چس نگو... چرا کرت میگی؟ مگه اسبم سایه داره؟


Mr. Bate : آره ، همونجور که خرسم خایه داره

Miss Understood : گرفتی مارو بوآ ؟


Mr. Bate : به مرگ افعی.. به خشم اژدها.. به بیل .. به بیل میرم.. به روح جمعی شهدا.. به جنده ی درونت قسم

Miss Understood : بد کردی ، قسم کردی... از بس که غلط کردی .. پشمک به سرم کردی ..


Mr. Bate : خواهش میکنم .. شما اسید مایی ، باز ِ مایی ... کفتر و غاز مایی ... سوپاپ گاز مایی ..

Miss Understood : شما هم مایع افتخار و مادر مایی


Mr. Bate : راستی گفتید خار و مادر .. یاد فن جون افتادم ..حالشون خوبه؟؟ مهوش جون چطور؟ جولای و آگوست بزرگ شدن؟؟

Miss Understood : جولای که سرطان فب ریه گرفت مُرد... آگوست هم تصادف کرد از وسط مارچ خورد .. آمنوامبر دیر رسید.. اکتبرا و پرستارا هم هیچ کاری نتونستن بکنن دیگه .. نفله شد . چهلم ش میفته تو سپتامبر.. زولبیا ژانویه خیرات میکنیم


Mr. Bate : خدا هفتگان همرو هشت کنه

Miss Understood : ایشالا هشت شماهم گروی نه تون .. راستی گِروی نه تون چیه؟


Mr. Bate : ب مثبت

Miss Understood : پس به همه میتونید کون بدید


Mr. Bate : با اجازه ی سوراخ کونم و کرم کون عزیزم .. بله

Miss Understood : مبارکه ..پس بفرمایید این شیرین مارو دهنی کنید..


Mr. Bate : ای بابا .. ما به خودمون ،به دارک ساید آفد مون هم رحم نمیکنیم ، چه بره سه به چهار.

Miss Understood : شما غلط میکنی بابابات.