December 23, 2008

آقای فَلافلی

یک روز می آیی و در گوشم داد می زنی : عاشقتم م م ..

و آن روز ، دقیقا همان روزیست که باتری سمعکم تمام شده

و من که فکر می کنم داری می گویی :

عزیزم .. تلفن زنگ زد ، آقای فَلافلی ِ ، میگه الان وقت داری بیام چک هارو بگیرم؟

جواب می دهم : نمی خواد ، الان خیلی دیره!!

و نمیدانم چرا انقدر دلت برای آقای فلافلی می سوزد و گریه کنان به سمت تلفن می روی.