March 30, 2010

ابزار عشق

بعد از سی و سه سال به من تلفن می کنی و می گویی پنچر شده ای و به کمک من احتیاج داری.

و من چون خیلی عاشقت بودم و لخت هم هستم، لباس می پوشم و به طرف تو حرکت می کنم.


وقتی می بینمت، در آستانه ی آشپزخانه روی صندلی چرخ دارت نشسته ای و چرخ سمت چپت پنچر شده و کمی کج شده ای و موهایت بیشتر به آن طرفی رفته که من همیشه دوست داشتم، و خوشم آمد که آن یکی چرخت پنچر نشده است که موهایت آن طرفی که من دوست ندارم برود.


بدون اینکه چیزی بگویم به طرف انباری می روم و جعبه ابزار آلمانی ات را که سی و سه سال پیش برای تولد بیست و سه سالگی ات خریده بودم و تقریبا اندازه ی تو عاشقش بودم و تو خوشت نیامده بود بر می دارم و کنار پایت می نشینم.


در جعبه ابزار را که باز می کنم بوی انبردست و آچار و دمباریک و چکّش و ابزارهای دست نخورده و نو، دیوانه ام می کند.


دست به کار می شوم، وارسی می کنم، خوشبختانه پنچر نشده ای ، فقط باد خالی کرده ای.

تلمبه ی مخصوص را وصل می کنم و آنقدر تلمبه می زنم تا موهایت به حالت همیشگی که خودت بیشتر دوست داری برگردد.

همه چیز روبراه می شود، بلند می شوم و با پشت کاغذ سمباده اشک هایت را به آرامی پاک می کنم.


و چون من همیشه،

عاشق تو و این جعبه ابزار بودم.

جعبه ابزار را برمی دارم و می روم