June 5, 2011

میگرن

دلم می خواد برم یه گوشه ای بشینم،

سر فرصت با خودم

یکّلاغ چلکلاغ کنم.

بعدش،

همه ی لباسامو در بیارم و

سنگامو وا بکّنم.

همینجور که وا میک کـَنم..

یهو غرور ورم داره..

عینهو بالن ببره منو هوا

اونقد بالا که خنده ت بگیره

منم از اونجا سنگامو بندازم تو سر خوشبخ بیچاره ها

آدم ضایع آ..

لاشی ماشی آ..


بعدش اوم بالا،

خوب که جو گرفت منو،

یهو به خودم بیام.


به خودم بیام ببینم یکی دیگه م!

اَی بخشکی تف به این شانس!

اشتباهی به خودِ یکی دیگه اومدم،


حالا باید برگردم..

برم یکم از خونمون طاقت بیارم،

نمی دونم باید عجله کنم یا صب کنم،

شاید باید هرجور شده امشبو صب کنم،

آخه امشب مهمون داریم

ایدز که نداریم!

مهمون داریم.


میگن مهمون شبیه خداس.

حالا کدوم خدا نمی دونم!

آخه خدا چنتاس، بیخود میگن یه دونه س،

خدای پانسمان ها..

خدای کَ کِ شونا..

خدای مِی پرستون..

خدای خوب و شیطون..


ولی من،

از خداخدای مستون خوشم میاد،

آخه میشه باهاش خندید

میشه باهاش آل کرد


میشه باهاش یه چیزایی چال کرد


ولی در نا هایت،

میشه باهاش رفت یه گوشه ای

یکّلاغ چل کلاغ کرد و


سنگا رو وا کند.