November 18, 2008

زن انده

رو به من خوابیده است ، نمیدانم چرا به لب هایم نگاه می کند! با صدای الکی نرمی می گوید : عزیزم .. فکر نمی کنی که دیگه باید روابطمون رو با هم جدی تر کنیم ؟

دهانم کمی باز است ، باز تر میشود و می گویم : نع!

.

خسته ام .. چون خواهرش هم ظهر ، بعد از 3 ساعت ، همین سوال را از من پرسید. بر می گردم و چراغ خواب را خاموش میکنم.


از داخل دستشویی بلند می گوید : عزیزم ... میشه صورتتو با حوله من خشک نکنی!؟

و آن موقع است که بر می گردم و می گویم : آره عزیزم..

.

و از آن به بعد دیگر از دستمال توالت استفاده نمیکنم.


با حالت طلبکار از من می پرسد : عزیزم ، چرا اون روز جواب اس ام اسمو ندادی؟

می گویم : من نمی دونستم وقتی بهم اس ام اس زدی "دوستت دارم" در واقع داری می پرسی "دوستم داری؟"

که "جوابت" را بدهم


بغض کرده است ، با کمی لرزش می گوید : فقط اسمشو بهم بگو ، من که نمی خوام بدونم کیه!!

چون منطق حرفش را نمی فهمم یک اسم رندوم می گویم ،

و بغضش می ترکد


انگشتم را از دهانش بیرون می آورد و می پرسد : عزیزم ، قبل از اینکه بیام پیشت چی کار داشتی می کردی؟

انگشتم را در دهانش می گذارم و می گویم : تایپ ِ فارسی!


ولی خودمانیم ، غذای دیشب خیلی خیلی تند بود ، هنوز از ته ام می سوزد!