یه روز یه زرافۀ جوان میره پیش مادربزرگ پیرش و به مادربزرگ پیرش میگه:
مامانبزرگ پیرم، آیا امکانش هست که تا قبل از اینکه زمستون بیاد برای من یک شالگردن قرمز ببافین؟
مامانبزرگ پیرم، آیا امکانش هست که تا قبل از اینکه زمستون بیاد برای من یک شالگردن قرمز ببافین؟
مامانبزرگ پیرش سرش رو از توی تودهبرگهای درخت در میاره بیرون و رو به زرافۀ
جوان میگه:
چـــی؟
زرافۀ جوان این بار خواستهش رو با صدای بلندتر تکرار میکنه و مادربزرگ پیرش
رو بهش میگه:
نه نوه ی عزیزم! امکان نداره! این اصلا توی دنیای زرافهها منطقی و عملی نیست،
آیا تو چیزی از قانون «عدم بقای اندازۀ گردن» میدونی؟
زرافه جوان به بالا نگاه میکنه و رو به مادربزرگ پیرش میگه:
خیر، چیزی نشنیدم! اگر براتون زحمت نیست برام توضیح بدید
مادربزرگ پیر، ظاهرا چون دندون نداشته، تفالۀ برگی رو که ساعتها مشغول جویدنش
بود رو تف میکنه و رو به زرافۀ جوان میگه: الان برات میگم... به من بگو اندازۀ
گردنت چقدره؟
زرافۀ جوان میگه:
بیست و سه اینچ
مادربزرگ میگه: میدونی که ما زرافهها سالی چند اینچ گردنمون رشد میکنه؟
زرافۀ جوان به سرعت میگه: به طور میانگین، ده اینچ! یا همون بیست و پنج سانتی
متر
مادربزرگ پیر متذکر میشه:
این یعنی چهارسال طول میکشه تا یک متر، و چهارهزار سال طول میکشه تا گردن ما
یک کیلومتر رو طی کنه! بنابراین سرعت رشد گردن ما «چهارهزارسالِ زرافهای بر کیلومترِ
گردنیه» و این عدد دقیقاً برابر با سرعت بافتن شالگردن توسط یک مادربزرگ مجرّب برای نوۀ جوانشه
و دلیل این سرعت کم هم، چیزی نیست جز، سُم.
زرافۀ جوان میگه: سُم؟
مادربزرگ یکی از چهاردست و پاشو مقابل صورت زرافۀ جوان میاره و اذعان میکنه:
بله! سُم.
پسرم... مادربزرگها هم مثل جوانترها سُم دارن و بافتن شالگردن خیلی فرایند
زمانگیر و طاقتفرساییه براشون و تا وقتی که بمیرن طول میکشه، چون سرعت گذر زمان
برای زرافههای جوان و مادربزرگشون برابره و این یعنی اگر من بخوام یک شالگردن به
اندازۀ گردن تو ببافم و گردن تو هم همینجوری رشد کنه، هیچوقت امکان پذیر نیست! و
این همون دلیلیه که زرافهها در مناطق گرم سیر زندگی میکنن تا نیازی به شالگردن
پیدا نکنن.
زرافۀ جوان وقتی همۀ حرفها رو هضم میکنه و تمام حسابکتابها رو پیش خودش
انجام میده و به منطق مادربزرگش پی میبره، رو به او با مهربانی میگه:
من خیلی سپاسگذارم از شما، من الان خیلی چیزها یاد گرفتم و این یعنی یک معاشرت
لذتبخش با یک مادربزرگ فرهیخته.
مادر بزرگ مقداری برگ تازه از روی شاخهها میکّنه و به زرافۀ جوان، که ظاهرا
گردنش به برگ ها نمیرسیده میده، و پیشونی اونو میبوسه و زرافۀ جوان خداحافظی میکنه
و به منزل میره.
بله، زرافۀ جوان حالا یک پرفسور فیزیک پنجاه و شش ساله است که گردنی چهل و
چهار متری داره و بزرگترین کراوات دنیا رو با دستگاهی که اختراع کرده برای خودش
تولید کرده.
زرافۀ فیزیکدان در آخرین سخنرانی خودش در آمفی تآتر برج سنت فوتوسنتز گفت:
من کسب این افتخار رو مدیون معاشرتهای لذتبخشم با مادربزرگ پیرم میدونم.