من آمدم..
و نه تنها با پاهای خودم نیامدم،
بلکه با کلّه آمدم!
.
ولی نه از زیر خوشحالی،
بلکه از روی ناچاری.
.
و هنوز نمی دانم که
آمدم ‘تو’ یا آمدم ‘بیرون’؟
.
.
من،
خارج قسمت یک درد،
و باقیمانده ی یک عشقبازی ام.
.
.
از نزدیکی آمدم
تا دوری را یاد بگیرم.
.
.
من،
محصول یک کاشت عاشقانه ام،
و هیچ ملخی هم نمی تواند تخمم را بخورد.
م.م
28 آذر 1389