December 19, 2010

اسپرم نشی باز بری قاطی تخما

من آمدم..

و نه تنها با پاهای خودم نیامدم،

بلکه با کلّه آمدم!

.

ولی نه از زیر خوشحالی،

بلکه از روی ناچاری.

.

و هنوز نمی دانم که

آمدم تو یا آمدم بیرون؟

.

.

من،

خارج قسمت یک درد،

و باقیمانده ی یک عشقبازی ام.

.

.

از نزدیکی آمدم

تا دوری را یاد بگیرم.

.

.

من،

محصول یک کاشت عاشقانه ام،

و هیچ ملخی هم نمی تواند تخمم را بخورد.


م.م

28 آذر 1389