August 29, 2011

کاظم اند فادر - قسمت پنجا و پنج با حضور هوشنگی و مامانوشنگی

کاظم: الو..

مامانوشنگی: الو ، سلام!

کاظم: سلام، من کاظمم؟

مامانوشنگی: آره پسرم، چطوری قربون بشی؟

کاظم: خوبم بابایی!

مامانوشنگی: هاها من مامانوشنگی ام پسرم، شوخی کردم، با هوشنگی کار داری عزیزم؟

کاظم: بله

مامانوشنگی : گوشی دستت باشه الان خودش اومد اصن


هوشنگی: آلو..

کاظم: الو هوشنگی..

هوشنگی : چی می گی این وقت شب؟

کاظم: تمرین ریاضی ها رو حل نکردم

هوشنگی: خب تند تند هم بزن حل میشن، هاهاها

کاظم: نه بابا کار به اونجا نکشید، بلت نبودم

هوشنگی: بلت چیه؟ بلد

کاظم: همون

هوشنگی: حالا من چیکار کنم؟

کاظم: جواباشونو بخون من درج کنم

هوشنگی: جوابم نه ئِه!

کاظم: این جواب سوال اولیه؟ خط های موازی؟

هوشنگی: وّاه، تو دیگه کی هستی بابا!

کاظم : من کاظمم بابایی

هوشنگی: یا مولا! بابایی کیه؟ من هوشنگی ام، شوتی تو چرا انقد

کاظم: میشناسمت بابا، دوستمی. این جواب تمرینا رو می خونی برام؟

هوشنگی: آره آره .. وایسا برم بیارم دفترمو

کاظم: یه ربّه وایسادم تُن باش دیگه

هوشنگی: خب، الان میرم

کاظم: باشه، منم میرم دیگه.. خدافظ

هوشنگی: خدافظ

کاظم : (تق)
هوشنگی: (طق)

کاظم اند فادر - قسمت پنجا و چار


کاظم بابایی .. قربونا بشی

- بعله بابا

بابایی کتاب ژول ورن که برات خریدم بخونی چقد خوندی کجاشی؟ قربون بری

- هنوز رو جلدشم بابایی

جلدش رو که من کاغذ روزنامه چسبونده بودم که خراب نشه که، کندیشون؟

- نه بابایی، همونا رو دارم می خونم

کتاب خریدم برات که روزنامه بخونی آخه پدسسگ؟

همین کارو می کنی که به جای گوهر، گوه میباره از کلامت دیگه پدسسگ.


August 27, 2011

Future


می خوام بزرگ که شدم ..


ترازو بشم.


قشنگ سر فرصت بشینم با خودم سبک سنگین کنم


یادداشت های یک پتیاره


ول کن ، ولی ول نده.
رد کن ، ولی رد نده.
وا کن ، ولی وا نده.


کی بی نی؟


خب مایوم دل دارُم

مایوم شنا بلدُم

کیجایی شِما


به به ..
سلام ..
نیسدی بابا!

پارسان لاین،
امسال آفلاین!