June 19, 2012

Bear Necessities

یه روز یه خرسه نشسته بوده وسط جنگل گریه میکرده، یه دارکوبه از بالای درخت میپره جلوش میگه چی شده آقا خرسه چرا گریه میکنی؟
خرسه میگه هیچی بابا خسته شدم از این زندگی،‌ پولامم تموم شده، همه رو زدم به تخم گاو، الان دلم ماهی میخواد ولی پول ندارم بخرم، خیلی هم که گشنه‌م میشه گریه‌م میگیره دست خودم نیست، پول مول چیزی تو دست و بالت داری بدی؟
دارکوبه دستشو میکنه تو بالش یه پنش تومنی درمیاره میده به خرسه میگه بیا بگیر انقد گریه نکن خرس گنده، آبروی مارو تو جنگل بردی

خرسه هم دیگه گریه نمیکنه و میگه دمت گرم و فعلا برم ماهی بخرم بعدش پولتو بهت میدم.
هیچی دیگه خرسه میره مغازه ماهی فروشی میگه آقا یه دونه ماهی بده بخورم حال کنم
ماهی فروشه میگه خب آقا خرسه پول مول چی تو دست و بالت داری؟
خرسه میگه من که بال ندارم ولی یه پنش تومنی تو دستم دارم بیا بیگی یالا یه ماهی بده گشنمه بابا می خورمتا انقد تعلل برا چیه من نمیفهمم؟
ماهی فروشه هم یه ماهی میده میگه بیا بخور بابا آبروی مارو تو محل بردی خرس گنده
خرسه هم بهش بر میخوره میره میشینه وسط جنگل گریه میکنه
یه دارکوب دیگه از بالای درخت میپره جلوش میگه چی شده آقا خرسه چرا گریه میکنی؟
خرسه میگه هیچی بابا خسته شدم از این زندگی،‌ پولامم تموم شده، همه رو زدم به تخم گاو، الان دلم ماهی میخواد ولی پول ندارم بخرم، خیلی هم که گشنه‌م میشه گریه‌م میگیره دست خودم نیست، پول مول چیزی تو دست و بالت داری بدی؟
...