January 30, 2011

کاظم اند فادر - قسمت مورد علاقه ی خودم

هوشنگی : الو .. سلام

- سلام هوشنگی جان خوبی قربوم بری؟

هوشنگی : نه! کاظم هست؟

- چرا خوب نیستی دعوات شده باز؟

هوشنگی: نه پس .. صلوات به روح اموات شده باز! چراغ مسترا شصوات شده باز!

چرخ گردونِ هستی کمباد شده باز! ضربان قلب قلندر صد و هشتاد شده باز!

- ای واییی! خشنی شدی دوباره که.. بیا من اصن گوشی رو میدم کاظم. مراقبتی کن. خدافظ.

...

- کاظم بابایی..

کاظم: بعله بابا

- بیا زودی هوشنگی کار داره باهات

کاظم: بابایی بگو اگه کار داره اون بیاد

- د بیا پدسسگ از تو سوراخ تلفن نمی تونه بیاد که!

کاظم: من حرف نمی زنم..

- هوشنگی جان کاظم میگه نمی خواد حرف بزنه

هوشنگی: من این چیزا حالیم نیس! مگه الکیه؟ وقت و هزینه پای این مکالمه رفته!

- ای بابا توام .. قربوم بشم .. بگو ببینم چی شده؟

هوشنگی: گفتم بهش ترقه ها رو بگیر یه جای امن قایم کن بچه ها ور ندارن، رفته گذاشته تو کیف خانوم معلم!

- غلط کرده! خب خانوم معلم چی گفته؟

هوشنگی: شاکی شده گفته با بابام بیام مدرسه ، منم که بابا ندارم ، بابای مدرسه رو ببرم!؟

- خونسردی کن فداش بشم من خودم بابام، فردا میام مدرسه، بعدش هم می ریم ترقه میتر کونیم!

هوشنگی: خب..

- کاری نداری قربوم بشم؟

هوشنگی: نه.. به کاظم سلام برسه ، خدافظ

...

کاظم بابا هوشنگی سلام می رسونه..

کاظم: بابایی از تو سوراخ تلفن چجوری می رسونه؟

دستش نمی رسه پدسسگ ، صداش که می رسه!

مثل تو که خون به مغزت می رسه ولی هیچی از هیچ سوراخیت به عقلت نمی رسه!