هوشنگی : الو .. سلام
- سلام هوشنگی جان خوبی قربوم بری؟
هوشنگی : نه! کاظم هست؟
- چرا خوب نیستی دعوات شده باز؟
هوشنگی: نه پس .. صلوات به روح اموات شده باز! چراغ مسترا شصوات شده باز!
چرخ گردونِ هستی کمباد شده باز! ضربان قلب قلندر صد و هشتاد شده باز!
- ای واییی! خشنی شدی دوباره که.. بیا من اصن گوشی رو میدم کاظم. مراقبتی کن. خدافظ.
...
- کاظم بابایی..
کاظم: بعله بابا
- بیا زودی هوشنگی کار داره باهات
کاظم: بابایی بگو اگه کار داره اون بیاد
- د بیا پدسسگ از تو سوراخ تلفن نمی تونه بیاد که!
کاظم: من حرف نمی زنم..
- هوشنگی جان کاظم میگه نمی خواد حرف بزنه
هوشنگی: من این چیزا حالیم نیس! مگه الکیه؟ وقت و هزینه پای این مکالمه رفته!
- ای بابا توام .. قربوم بشم .. بگو ببینم چی شده؟
هوشنگی: گفتم بهش ترقه ها رو بگیر یه جای امن قایم کن بچه ها ور ندارن، رفته گذاشته تو کیف خانوم معلم!
- غلط کرده! خب خانوم معلم چی گفته؟
هوشنگی: شاکی شده گفته با بابام بیام مدرسه ، منم که بابا ندارم ، بابای مدرسه رو ببرم!؟
- خونسردی کن فداش بشم من خودم بابام، فردا میام مدرسه، بعدش هم می ریم ترقه میتر کونیم!
هوشنگی: خب..
- کاری نداری قربوم بشم؟
هوشنگی: نه.. به کاظم سلام برسه ، خدافظ
...
کاظم بابا هوشنگی سلام می رسونه..
کاظم: بابایی از تو سوراخ تلفن چجوری می رسونه؟
دستش نمی رسه پدسسگ ، صداش که می رسه!
مثل تو که خون به مغزت می رسه ولی هیچی از هیچ سوراخیت به عقلت نمی رسه!